skip to main
|
skip to sidebar
darentezareyekmojezeh
Saturday, September 13, 2008
رفتن
شاید باید میگذاشتم تا برود
چرا ترسیدم
مگر با رفتن او چه اتفاقی می افتاد
خسته ام و خواب آلود و بی تفاوت تر از هر وقتی
زندگی سنگ دلانه پیش میرود
و من در گوشه ایی له میشوم
آرام و بی صدا
و یا شاید با زجه ایی تلخ و ملالت بار
Tuesday, September 9, 2008
صبر صبر صبر
از صبر کردن خسته شدن ، دوست دارم زودتر بفهمم که بالاخره چی میشه
گاهی احساس عذاب وجدان میکنم برای اتفاقی که افتاد ولی خوب چاره چیه
آدم هر وقتی اون کاری رو میکنه که فکر میکنه که درستترین کاره
باید بازم صبر کرد چون چاره دیگه ایی نیست
Newer Posts
Older Posts
Home
Subscribe to:
Posts (Atom)
Blog Archive
▼
2008
(14)
▼
September
(2)
رفتن
صبر صبر صبر
►
August
(1)
►
July
(1)
►
May
(1)
►
March
(1)
►
February
(2)
►
January
(6)
►
2007
(54)
►
December
(10)
►
November
(7)
►
October
(6)
►
September
(6)
►
August
(6)
►
July
(11)
►
June
(6)
►
May
(2)
About Me
darentezareyekmojezeh
View my complete profile