Friday, November 30, 2007

بمب ساعتي


صداي تيك تيك در تاريكي اتاق درست مثل بمب ساعتي بود


و تلاش براي نشنيدن صدا كاملا بيهوده بود


افكار احمقانه با تصويرهاي گنگ تاريكي در هم آميختند


و زماني كه چشمانش گرم شد بمب تركيد


ساعت براي رفتن به سر كار زنگ مي‌زد

3 comments:

Anonymous said...

بدترين چيز براي من داشتن ساعت در اتاق خواب مخصوصا موقع خوابه

papillon said...

آقا يه كاري بكنيم. مي خواي من از رييس جمهوري يه اعتباري چيزي بگيرم برات؟ چي ميشه كه اين نوشته ها اين جا است آخه؟ اينقدر مفتن اينا؟ يه كاري، يه اتفاقي، يك كتابي، وبلاگ معروفي لا اقل. (البته اين ها اين جا باشن همچنان!) چه وضعشه!؟ اونطرف ها چه خبره؟ آخه من باور نمي كنم مرواريدهايي اين قدر ارزشمند مفت و مجاني و خاضعانه تو يه وبلاگ، ريز و ريز ريخته باشه. چي كار كنيم!؟ اي داد!

morphoto said...

اينجاست كه آدم مي تواند به داشتن كاري براي شبها به اميد خوابيدن بي وحشت انفجار بمب فكر بكند و يا خود بگويد خوش به حال جغدها كه بيش و قبل از هر موجود ديگر ارزش خواب صبح را فهميده اند.
به ياد عمو جغد شاخدار كه آرزو داشتم جوجه او بودم