Wednesday, March 12, 2008

نوروز

عيد مي‌آمد و دختر در انتظار تعطيليها لحظه شماري مي كرد.شايد براي كمي بيشتر خوابيدن، كمي بيشتر خيره شدن، كمي سكوت ، كمي آرامش.
دوش گرفتن بدون عجله، صحبانه خوردن نشسته، پختن خورشتهاي چند ساعته
مي‌دانست كه زمان كوتاه است و تا چشم بزند تمام خواهد شد اما باز هم خوشحال بود
باز هم هيجان داشت.

4 comments:

morphoto said...

و بيدار ماندن تا ديروقت. دل دردهاي آجيل خوري درست همانند آن هشت سالگي و باز هم مهماني هاي كه آرزو مي كني هيچ وقت نمي رفتي
و آرزوي بودن كساني كه ديگر نيستند و يا.... با همه اين احوال به قول تو باز هم هيجان

Anonymous said...

salam.webloge jaalebi darid.
movafagh bashid.

Anonymous said...

ey joooooooooooonam be oon sobooone nakhordaneee naneshastat!
:*

Anonymous said...

Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the Computador, I hope you enjoy. The address is http://computador-brasil.blogspot.com. A hug.