وقتي كه حالت خوبه و انرژي داري سعي ميكني كه روي يه دفتر يه سري برنامه ريزي كني و يه عالمه چيز جديد بخوني و ياد بگيري و بعد چي ميشه همه كتابها و جزوه ها رو دور خودت جمع ميكني و آخرش هم هيچي به هيچي. و هي مثل خوره خودت رو ميخوري كه چرا كارهاتو انجام ندادي.
بعد يه مدت ميچرخي و هيچ كار مثبتي نميكني تا اينكه دوباره يه اتفاقي ميافته و تو دوباره دفتر برنامه ريزي رو مياري كه برنامه بنويسي و اين لوپ سيار همينطور ادامه داره و تو هيچوقت درست نميشي
بعد يه مدت ميچرخي و هيچ كار مثبتي نميكني تا اينكه دوباره يه اتفاقي ميافته و تو دوباره دفتر برنامه ريزي رو مياري كه برنامه بنويسي و اين لوپ سيار همينطور ادامه داره و تو هيچوقت درست نميشي