Tuesday, August 21, 2007

نابينا

پرش كودك شاد از پرچين
صدايش چون فرياد
" كوري در راه است"
بگو " نا بينا"
دهنش را كج كرد
دور شد چون باد
گذرش در بستان
چون كلاغي بود در دشتي سرسبز
نابينا آمد
عصايش در دست
لحظه ها كندتر از هر وقتي
چشمانش پر اشك
دلش پراز دلتنگي

2 comments:

papillon said...

اگه بخوام جز تعريف چيزي تحويل بدم، از تصوير سازي تا "دور شد چون باد" بي نهايت لذت بردم. خوب، من بويژه به ادبيات توصيفي علاقه مندم. و حالا كه صحبتش شد بجز تصويرهايي كه مي سازي، مثلا در اون شعر دخترك و حرير، داستان هم با بالا و پايين هاش نقش مهمي داشت. البته مي دونم كه من كارشناس نيستم. در هر حال، فكر مي كنم، شايد بعد از "دور شد چون باد" مي تونست با همون هيجان و تصويرسازي كه با ديالوگ بوجود اومده و داستان مختصر دنبال بشه.

راستي بحث از كار كوتاه شد، اين رو ببين. تصور مي كنم خوشت بياد:
Renee French
http://www.reneefrench.com/comics.htm

Unknown said...

بعضي موقعها دلم مي خواست جاي اون نابينا بودم، من هم خيلي چيزها رو نمي ديدم، ولي بازم خدا رو شكر چون اون نابينا هم دلش مي خواد كه بينا باشه و اون چيزهايي كه ما مي بينيم و از اون لذت نمي بريم اون مي ديد