Thursday, October 25, 2007

كابوس

خواب از چشمانش پريده بود
بدنش از كابوسي كه ديده بود خيس
باز هم گريه كرد
اينبار بلند و صدادار
اما غصه هيجا نرفت
وقتي دوباره بيدار شد
اولين چيز همان حس دلتنگي هميشگي بود

1 comment:

Leyla Khademi said...

من خواب ديده ام و پلك چشمم هي مي زند
كور شوم اگر دروغ بگويم
...
(فروغ فرخزاد)