Sunday, September 2, 2007

اضطراب

اضطراب تمام وجودش را پر كرده بود
درست مثل كودكي كه براي پاسخ دادن درس پاي تخته ميرود
مي‌دانست كه اشتباه ميكند
اما ادامه مي‌داد
تنش ميلرزيد
قلبش به شدت ميتپيد
ميلي او را به جلو سوق مي‌داد
جاده بي انتها بود
و مسير مه گرفته
نمي‌دانست به كجا خواهد رسيد
...ناكجاآباد

1 comment:

Anonymous said...

چه عكسهاي بي نظيري و همينطور نوشته هاي بي نظيري