Sunday, December 23, 2007

هديه كريسمس


با چشمان پف آلود و لباس خواب بلندي كه زير پاهايش كشيده ميشد از پله ها پايين آمد.خيلي دعا كرده بود، اميدوار بود كه شال گردن قرمز باشد، هماني كه مادر ماهها آنرا مي بافت.اما يك كفش اسكي بود.كفشها را گوشه ايي انداخت وبه طبقه بالا برگشت پرده را با عصبانيت كنار زد و به برفي كه همچنان مي‌باريد نگاه كرد.باغبان در حال تميز كردن برفها از روي برگ درختان بود
لبخندي روي لبان دختر نشست. ديگر از كفشهاي اسكي بدش نمي‌آمد.شال قرمز رنگ از زير لباس باغبان بيرون زده بود.اميدوار بود كه تام پير ديگر كمر درد نداشته باشد
.د

2 comments:

Anonymous said...

ziba bood goli . . .

Syavash Nosratollahie said...

همه بابانوئل رو دوست دارن
اما هيشكي به اون گوزن هاي
حيوونكي محل نمي ذاره - خوب
اونا هم دل دارن