Tuesday, July 24, 2007

دختري در ايوان

دخترک در ایوان
درحریر آفتاب
ولعی بود در دل مرد
چشمهای حریصش طمع خوردن داشت
ولع خوردن این گل نشکفته روز
صورت دختر گلگون
پشت برگهای درخت
سایه ها را دزدید
مرد هوشش را داد
راه را گم کرد
تنشش با دیوار
سبب خنده دختر شد.

2 comments:

morphoto said...

بسيار زيبا بود به ويژه قطعه تنش مرد با ديوار . لذت بردم اما به گمان مي توانست كمي كوتاه تر باشد.

papillon said...

آيييي...! كاش از اين نوشته هاي خيلي قشنگ خيلي بيشتر بنويسي. دوست داشتنيه و لذت بخش...