نگاه دخترك به روي رد خون پالتوي مرد خيره ماند ترس در چشمانش به اوج رسيد پاهايش سر شده بود توان راه رفتن نداشت نميدانست آيا آن موجود بزرگ پشمالو او را هم ديده است؟
2 comments:
Anonymous
said...
داشتم اسم وب لاگت رو نگاه مي كردم پيش خودم گفتم معجزه يعني همين يعني بودن ديگه چه معجزه اي از اين بالاتر
مرد رد خون را بر روي لباس خود ديد نمي دانست تا چند خيابان ديگر مي تواند ادامه دهد سنگيني نگاه دختر را بر روي خود حس كرد زير چشمي نگاهي به او انداخت نمي دانست كه دختر آرزو مي كند كه اي كاش ديده نشده باشد و با اين وجود آرزو داشت يك لحظه بي دغدغه بايستد و با دختر گرم گيرد و شايد شكلاتي را كه در جيب تميز اش داشت به او هديه دهد
2 comments:
داشتم اسم وب لاگت رو نگاه مي كردم پيش خودم گفتم معجزه يعني همين يعني بودن ديگه چه معجزه اي از اين بالاتر
مرد رد خون را بر روي لباس خود ديد
نمي دانست تا چند خيابان ديگر مي تواند ادامه دهد
سنگيني نگاه دختر را بر روي خود حس كرد
زير چشمي نگاهي به او انداخت
نمي دانست كه دختر آرزو مي كند كه اي كاش ديده نشده باشد و با اين وجود آرزو داشت يك لحظه بي دغدغه بايستد و با دختر گرم گيرد و شايد شكلاتي را كه در جيب تميز اش داشت به او هديه دهد
Post a Comment