Sunday, December 2, 2007

موجود پشمالو


نگاه دخترك به روي رد خون پالتوي مرد خيره ماند
ترس در چشمانش به اوج ‌رسيد
پاهايش سر شده بود
توان راه رفتن نداشت
نمي‌دانست آيا آن موجود بزرگ پشمالو او را هم ديده است؟

2 comments:

Anonymous said...

داشتم اسم وب لاگت رو نگاه مي كردم پيش خودم گفتم معجزه يعني همين يعني بودن ديگه چه معجزه اي از اين بالاتر

morphoto said...

مرد رد خون را بر روي لباس خود ديد
نمي دانست تا چند خيابان ديگر مي تواند ادامه دهد
سنگيني نگاه دختر را بر روي خود حس كرد
زير چشمي نگاهي به او انداخت
نمي دانست كه دختر آرزو مي كند كه اي كاش ديده نشده باشد و با اين وجود آرزو داشت يك لحظه بي دغدغه بايستد و با دختر گرم گيرد و شايد شكلاتي را كه در جيب تميز اش داشت به او هديه دهد