Saturday, January 26, 2008

عادي بودن

پرده هاي خانه كشيده شده بود و نور صبح به سختي اتاق را روشن مي‌كرد. ليوان از دير شسته شدن شفافيتش را از دست داده بود و به زردي مي گراييد. صداي تلوزيون كم بود و سكوت تمام خانه را پر كرده بود.بايد حمام مي كرد اما به چه انگيزه ايي، به چه بهانه ايي؟
با خودش مي‌انديشيد ثمره ازدواجش چه بوده
فرزنداني كه ترك تحصيل كرده بودي
پسري كه در 27 سالگي معتاد شده بود
و يا زنش
گوشه بيمارستان رواني ها چه وضعيتي داشت؟
نتيجه آنهمه تلاش چه بود
گروهش به كجا رفت
آن همه آرمان و انديشه
آن همه سخنراني و تبليغات
كجا بودند ؟كجا رفتند؟
خودش هم نميدانست، اهدافش اشتباه بود، شايد عادي بودن بهترين راه حل بود.ن
به چايش نگاهي انداخت وقت خوردنش بود و الا از دهن مي افتاد. بايد پرده ها را كنار مي‌داد تا نور تمام خانه را پر كند. بايد حمام مي‌كرد تا سلولهايش نفس مي‌كشيدند. بايد خيلي كارهاي عادي را انجام مي‌داد.ن
بايد عادي زندگي مي‌كرد.و عادي مي‌مرد. ن

No comments: